p49

من و بگو اون وسط داشتم ذوب میشدم اونوقت اقا ب نفکر چی بود
خودمو جمع و جور کردم و خواستم بلند شم که محکم تر از قبل ک.مرم رو توی دستاش گرفت
با عصبانیت و خجالت گفتم
+تهیونگ چیکار میکنی؟!
-کارای خوب!
+بذار من پاشم وگرنه...
-وگرنه؟!
+وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!!
—تو موقعیتی نیستی که بخوای من و تحدید کنی خانم کیم!
بهترری بحث رو بپیچونم تا ولم کنه.....
+ببینم مگه نگفتی کارم داری
—اره کار دارم!
بعد یهو دستم و کشید و رفت داخل اتاقش
جلوی کمدش ایستاد و با حالت زاری گفت
–نمیدونم چی بردارم......میتونی کمکم کنی؟
+همین بود کارت؟
–اره
+خیلی خب...چمدونت کجاست؟
–تو کمد
در کمد رو باز کرد و چمدون رو بیرون اورد و روی تخت گذاشت
چند تا پیراهن و شلوار و لوازم بهداشتیشم برداشتم و گذاشتم داخل چمدون
اخییشش تموم شد
سرم رو بالا گرفتم
اوههههه اقا خوابش برده
همین الان بالا سرم ایستاده بود!
حتما خیلی خسته اس....پتو رو روش کشیدم و اروم زمزمه کردم
+شب بخیر اقای کیم!
بی سر و صدا از اتاقش خارج شدم.....
با ذوق فردا سریع خوابم برد
()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()(
«۶صبح»
با الارم گوشیم چشمام رو باز کردم ......هممون باید ساعت هفت حاضر و اماده پایین باشیم...سریع حاضر شدم...چمدون رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون...یعنی تهیونگ چیکار میکنه؟
حتما اماده اس یا داره اماده میشه...رفتم سمت اتاقش و در زدم...جوابی نداد...نکنه خواب مونده باشه!....با این فکر اروم در رو باز کردم...کسی داخل نبود اما از داخل حموم صدای اب میومد..
پس رفته حموم!
جلوی در حموم ایستادم و چند تقه به در زدم
+تهیونگ...تمومی؟ داره دیر میشه هااا
–اره تمومم الان میام بیرون
+پس من میرم پایین توعم اماده شو و بیا!
–باشه
سر خوش از اتاق خارج شدم و پایین رفتم
همه حاضر اماده منتظر خانواده شین هه بودن تا باهم حرکت کنیم
اینطور که از عمه فهمیدم خانواده شین هه یکی از فامیلای دورمون محسوب میشدن.
قرارمون این شد که خاله و عمو و مادر بزرگ و پدربزرگ با ی ماشین میومدن...عمه ها شوهراشون هم بای ماشین...کای شین هه رو هم که گذاشتیم باهم بیان..و جونگ و شوهرش و نارین و یون هم باهم...و در اخر من و تهیونگ که باهم میرفتیم
چند دقیقع بعد خانواده شین هه هم رسیدن..
همه درحال جمع کردن وسایل و راهی شدن بودن..
چرا تهیونگ هنوز پیداش نشده؟
تو همین حین نارین از پله ها پایین اومد و بلند گفت
نارین–تهیونگ گفت شما برین و معطل اون نشید کارش طول میکشه
و بعد رو به من کرد گفت
نارین–توهم با جونگ اینا برو من با ته ته میام
یعنی چی...تهیونگ چرا یهو حرفش رو عوض کرد
دقایقی بعد با دلخوری سوار ماشین شدم و سرم رو به شیشه تکیه دادم
دو ساعت تا ویلا راه بود
خوابم میومد..یک ساعت خوابیدم و با کرم ریزی یون بیدار شدم
یک ساعت باقی مونده و با خوردن خوراکی و سر و کله زدن با یون وئول گذروندم
وقتی رسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم
حوصله احوال پرسی با خانواده شین هه رو نداشتم،املا بی ادبی بود بهشون سلام نکنم
همراه بقیه به استقبالشون رفتیم سلام کردیم.
ی دختر بود که هم سن یون بود و خواهر شین هه بود و اسمش اینها بود...دختر شوخی بود
از اونجایی که با شین هه اشنا نشده بودم رفتم سراغش
+سلام بر عروس خانم گل!!!
با خجالت گفت
£سلام
+من خواهر شوهرتم و اسمم یوحاست....میتونی باهام راحت باشی
£از اشناییت خشوقتم یوحا جان
+منو چاخان نکن!هی عزیزم و اینا....من خر نمیشم
با خجالت لبخندی زد
+میخنده واسه من
ایندفعه کای جلو اومد و دستش رو روی شونه شین هه گذاشت و گفت
کای–چرا ازیت میکنی خانمم رو
دست به سینه گفتم
+من کی ازیتش کردم؟؟فقط داشتم بهش میگفتم
من اون خواهر شوهر خوبه هستم که حساب کار دستش بیاد باهام در نیوفته!
بلافاصله هردوشون شروع کردن خندیدن
همینطور که ازشون دور میشدم گفتم
+اره حالا بخندین وقتی زهرمو ریختم اون موقع میخندین
حودمم خندم گرفته بود،واقعا فاز خواهر شوهرا برم داشته بود😂
از همشون فاصله گرفتم رفتم توی باغ
گوشیم رو در اوردم و تماس تصویری ای با اون سه تا خل وصل کردم
بهشون پیام داده بودم که رأس ساع ۹بیان میخوام بهشون ی خبر مهم بدم
تماس رو پایخ دادن چهره اشون نمایان شد
رفته بودن کافه یونا.....
___________________
غلط املایی بود معذرت✨🥹
دیدگاه ها (۹)

p49

سلام قشنگامممم🫀✨ امیدوارم که حالتون خوب خوب باشه هر چند که ا...

p47

p46

نام فیک: عشق مخفیPart: 56ویو ات*م. چقد حسود شدی دختر*خندهروم...

بیب من برمیگردمپارت: 50( تهیونگ ) داخل گوشیم بودم و میخواستم...

بیب من برمیگردمپارت : 61( جونگکوک)رفتم داخل اتاقم و مشغول جم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط